
سرنوشت-داستان زندگی یک زن
داستان یک زن، یک زندگی و چالش های زنی به اسم میترا میتواند برای هر زن دیگری بسیار خاطره آمیز باشد. وقتی جسم شروع به بزرگ شدن میکند و سرکش هایی که ناشی از تکامل هورمون هاست. و یک دختر جوان با چالش های پراحساس خود را درگیر میبیند. پاسخگویی به نیازهایی که شاید خواسته یا ناخواسته او را درگیر خود کرده باشند. چیزی که مهم است ممکن است هر زنی آن را تجربه کرده باشد.
من میترا در سن 35 سالگی
الگوهای رفتاری من مثل هر زن ایرانی از دوستانم نشات میگرفت. وقتی در دوران نوجوانی با دیدگاههای جدید و ناهنگونی از سوی هم مدرسه ای های خود مواجه میشدم. چیزی بیشتر از احساس و حس نیاز به دیده شدن، نیاز به دوست داشته شدن و فرار از تنهایی.
همه ی این چیزها وقتی با تغییرات در سبک زندگی حادث میشد، ورق تازه ای از دفتر زندگی را با خود یدک میکشید. این من بودم با جسمی ضعیف و اما روحی غنی تر از آنچه که تاکنون تجربه کرده بود.
راستی چرا از سالهای قبل خود گفتم! بگذارید از حال بگویم. من یک مادرم، مادر سارا و درسا دو بچه ی شیرین با پدری نه چندان دلچسب! و منی که بیش از 10 سال از زندگی مشترکم میگذرد و ناخواسته خود را در وضعیتی میبینم که هیچگاه گمان آن را نداشتم. بزرگ شدم بی آنکه خود اختیاری در آن داشته باشم. و منی که در 35 سالگی شاید روحیات سارای 9 ساله و درسای 5 ساله خود را داشته باشم. اما براستی چرا همه چیز بی اختیار در گذرند. سالهایی که ما خوابیدیم و گذشتند!
حواست به درس خواندن باشد دختر!
یک حس بی گناه در من شکل میگیرد و آن اندوهی است که در دوران نوجوانی با آن درگیر بودم. یک درگیری بسیار دراماتیک که هر دختر یا پسری را میتواند با خود همراه سازد.
پدر وارد اتاق میشود، از وضعیت نمراتم میپرسد؟ و منی که درس در پایین ترین حد اولویت هایم قرار دارد. چیزی در من زنده میشود و نمیتوانم درست آن را نامگذاری کنم. شاید عشق! اما نه چیز بیشتری از آن را شامل میشود.
عشق و اما بدون معنی بدون معشوق. در واقع درگیر یک عشق خود ساخته. کسی در کار نیس. ظاهر پسرکی که در کوچه پس کوچه هایم زندگی ام جستو میکنم اما هیچ نشانی از آن پیدا نمیشود. شاید در بهترین حالت ممکن شبیه آن!
کسی قرار نیس در چنین سالی وارد زندگیم شود! من هنوز خیلی بچه ام. بچه تر از آنکه بتواند عواطف و احساسات خود را درک کنم. من همچنان کنج اتاق خود زانوی غم بغل گرفته ام. غمی که معلوم نیست مفهومش چیست!
ورزش کردن ! چیزی که آن را گم کرده ام
ورزش آن چیزی نیست که من را بی نیازتر سازد. من در بهترین حالت ممکن قدم زدن های طولانی مدت زیر رگبار پر زرق و برق قطرات باران را در خود حس میکنم (شاید این یک پیاده روی و از اصول اولیه ورزش کردن باشد).
نه به ورزش کردن از جایی شروع میشود که من با تنهایی هایی خود ارتباط بهتری برقرار میکنم. من نمیتوانم شخص مورد علاقه ی خود را برای سرگرمی پیدا کنم. در واقع حساس برای بازی با کسی که کاملا ساخته ی ذهنم شده باشد و نه در واقعیت.
تعادل تنها چیزی که در من گم است. هیچ چیز آرامش سالهای کودکی ام را برنمیگرداند. گنگ و نامفهوم در حال سرک کشیدن، این کاملا غم انگیز است!
من در دل خانواده ای کاملا وظیقه شناس و مرتب در حال بزرگ شدنم اما چیزی در من گم است و آن بازی با احساسات درونی خود. نمیتوان چیز بیشتری را در نوشتار خود رعایت نمود( من در اینجا در حال نوشتن برای خود هستم).
ازدواج بی موقع
مدرسه و دانشگاه یکی پس از دیگری از راه میرسند. من به گمان خود در یک بعد از ظهر شیرین پاییزی کنار درختان خشکیده و بی آب در حال پرسه زدنم. سالهایی که به اجبار میگذرند اما چیزی نیست که من خاطر آن را از ذهن خود پاک کرده باشم.
در دانشگاه و کاملا نامفهوم نشسته. به گمان خوانواده ام من همپا با بچه های دیگری که در دور و ورشان دیده اند در حال رشد کردنم اما این مسیری نیست که ذائقه ی خودم باشد.
در زیر و ور جستوجوهایم زنگ تلفنم به گوش میرسد. مامان بود امشب مراسم خواستگاریت!
انتخابی کاملا متفاوت از آنچه که در ذهن خود پرورش داده ام. یک پسر شیک با مدرک دکتری، چیزی که هر خانواده ای آن را میپذیرد و ما هم پذیرفتیم!
یک عروسی مجلل در بهترین تالارهای انزلی. همه چیز پرشور اما نه چیزی فراتر از عشق!
مسیری به ظاهر موفق اما بی مفهوم.
سارا و درسا از راه میرسند
در دل شیدایی هایی یک طرفه ناگزیر با دو بچه ی شبیه پدرشان آشنا میشویم. چیزی از من اما بجز من! شاید کوچکتر از آنم که محبت مادری داشته باشد.
رگبارهای پاییزی دوباره شروع میشوند. قطرات باران با شیشه های پنجره ی لاکچری آقای دکتر اصابت میکنند. کمی آرام در حالی که درسا را در آغوش گرفته و نگران سارایی که در آشپزخانه با قابله ها بازی میکند به حرف معلم انشای خود فکر میکنم :
والدین فرزندان خود را با مبلغ کافی به بهترین مدرسه میفرستند، زیرا میدانستند که آن کودک درس میخواند و به مدرک میرسد. اما اینکه کودک در آن مدرسه چه کند، این انتخاب اوست. مشابه این، حتی خدا نیز این وضعیت را ایجاد کرد. اما اکنون این به ما بستگی دارد که چگونه عمل کنیم. اگر کودک خیلی حواسش نباشد، در رسیدن به آن درجه شکست خواهد خورد. بنابراین سرنوشت توسط دوره های عمل ما در آن سناریوی خاص ایجاد می شود. اگر ما مرتکب هر جنایتی شویم، آن شخص مقصر است زیرا او این کار را انجام می دهد. پس شما خالق سرنوشت خود هستید.
ارسالی از کاربر
ممکن است شما همچنین مایل باشید

خرید قرص لاغری گلوریا اصل اسپانیایی درب بنفش (Gloria)

خرید کرم لارگو آلمانی اصل ؛ کرم تاخیری و بزرگ کننده قوی
